آخرین مطالب

ღ•✿•ღ غروب خورشید عدالت ღ•✿•ღ ღ ویژه نامه شهادت مولای متقیانღ

ღ•✿•ღ غروب خورشید عدالت ღ•✿•ღ ღ ویژه نامه شهادت مولای متقیانღ

مرو مولا، مرو مولا، مرو ای ماه شب ما
همه عالم به عزای تو ز غم کوی تو
مرو حیدر، مرو حیدر، مرو ای فاتح خیبر
ز دمت زنده مسیحا شود از بوی تو
تو نباش به کی رو آورم غم عالم به دلم
زغمت هر دم ناله و آه و فغان کنم از ماتم تو


علی جان، دست تو دشت برکت و چشمانت چشمه عاطفه. 
نگاهت خواستگاه مهر و قلبت قبله اخلاص بود. 
در زندگی تو، ایمان، ایثار، عشق و عرفان 
تفسیر می شد و انسانیت به اوج می رسید.
تو والاترین آرمان بشری و تو شکوهمندترین قاموس ارزش هایی. 
در محراب نیایشگر اشک ریزی که سر بر خاک می سایید؛ 
در میدان، رزم آور قهرمانی که شمشیرش حماسه می آفرید؛
در کوچه، پیر دل جویی که دستش گره می گشاد؛ 
در بازار، ناظری عادل که با نیرنگ ستیز می کرد؛
بر منبر، خطیب سخن آفرینی که طوفان احساس ها 
را بر می انگیخت و گنجینه خردها را می گشود؛
و در همه جا اسوه و الگویی که انسانیت، با عطش او را می طلبید. 


کعبه را بدین گریانی، چشمی ندیده است.
«سعی»، از «صفا» افتاده است.
«زمزم» نمی جوشد.
پروازِ معرفت، در «مشعر» و «مِنی» اوج نمی گیرد.
مدینه به دلداری کوفه نمی آید و همه جا بیت الاحزان علوی است.
امروز، عدالت را گلویی حق گو گم شده است و حقیقت 
را از مدار خود دور کرده اند.
گل های معرفت و مهربانی، یک یک پژمردگی را رودررویند
و آواز کبوترهای حرم چه حُزنی دارد.
ذوالفقار، از جهاد، غمگین باز می گردد و محراب 
و منبر دیگر نمی گریانند، بلکه می گریند.
آیا آسمان، عهدی را که با زمین بسته بود، از یاد برده است؟
آسمان را با زمین پیمانی بود که هرگز سایه از او بر نگیرد
و هماره او را در پناه خود دارد.
این گریستن ها را پایانی نیست؟
این «دریغا» گفتن ها را آرامگه کجاست؟
علی آن آموزگار سروری، بر سر و روی اهل زمین، دیگر نمی تابد
و خورشید حقیقت خود را به پشت ابرهای دنیا کوچانده است.
فریاد از این همه جفا که بر سعی و صفا می رود!
زمین و زمان بگریند بر زمزمه های قلب زمزم.
کعبه از این بیش خود را نیاراید و سیه جامه بر تن کند 
که اقبالِ دوران را قبله های اموی به خود خوانده است.
او را از خاکیان، قدمی چند دور کردند و کلید خانه او را به 
بال افلاکیان بستند؛ امّا تا همیشه زمان، خاک و افلاک وامدار پاکی اوست.

مردی بود از قبیله آفتاب با دلی به وسعت‏بی‏کرانه‏ها
او را نه زمانه می‏شناختش، نه زمانیان
اندیشناک بود بر «قوم خویش‏» و بر «ابنای روزگار» و
بیمناک بر هوس هایی که چشم های بصیرت را به یغما برده بود. 
به قدری که بر سرگذشت پیشینیان آگاه بود، 
بر سرنوشت آیندگان نیز اندیشه می‏کرد...
چه شامگاهان که سر بر بالین آسایش نمی‏نهاد
مگر با قیام و قعود عارفانه‏ اش
و چه صبحگاهان که برنمی‏خاست 
جز با کمر بستن به خدمت خلق
به که می‏مانست که کسی را با وی مانندی نبود 
و که چون او می‏دانست که دانای اسرار مگو او بود.
در شجاعتش همه دانند که «اسد بیشه فتوت‏» بود و
بر عدالتش همه معترف، 
تا بدانجا که «شهید عدالت‏» نام ‏گرفت.
هیچ کس، چون او آن مقام نیافت، کعبه به یمن قدمش چاک می‏زند
و مسجد به خونش، غسل طهارت می‏کند.
کدام مرشد و مرادی توانی یافت چون محمد که در لیله ‏المبیت پیشمرگی او کند
و کدام همسری توانی جست جز فاطمه که کوثر در شان اوست. 
در نبرد هماوردی نداشت و در دوستی، نظیری نه!
روح بی‏قرارش جز درگاه نیایش، قرار نمی‏یافت، 
لطایف حکمی و آیات قرآنی حد کلام او بود
و عمل به احکام آن مرام او... 
درس آموخته مکتب وحی بود و شکوه دین، 
جلوه‏ای از شگفتی‏های او. به برق نگاهی، 
رعدی در دلها برمی‏فروخت و به اشاره سرانگشتی، 
مس وجود، طلای حقیقت می‏شد و ... 
اما آیا از غربت این اول مظلوم عالم همه شنیده ‏ای!!
از نجوای شبانه‏ اش با چاه ؟!
از گریه ‏های غریبانه‏ اش در نماز؟!
از شکیبایی ۲۵ سال، سکوت و خانه ‏نشینی ؟!
از تازیانه‏های ناجوانمردانه‏ای که بر پیکر فاطمه ‏اش زدند.
از طعنه‏ ها و سبک‏سری‏ هایی که چون گرز گران 
بر سرش می‏کوفتند. و بیش از همه.......


آن شب تمام اهالی كوفه نوای دلنشین اذان علی علیه السلام را شنیدند. 
یتیمان در خواب فرو رفته كه خواب پدر می‌دیدند
با شنیدن صدای علی علیه السلام ، از خواب برخاستند و چون 
دریافتند علی علیه‌السلام بیدار است، احساس آرامش و امنیت كردند 
و غم بی‌پدری از چشمان خواب آلودشان رخت بر بست. 
آری این بانگ اذان علی علیه السلام است؛
پدر یتیمان كوفه همو كه تمام یتیمان كوفه لذت نشستن بر زانویش 
را تجربه كرده و از دست پر كرمش نان و خرما خورده‌اند 
و در آغوش پدرانه‌اش جا خوش كرده‌اند.
... و علی علیه السلام برای اقامه نماز به داخل مسجد آمد ...
خفتگان را بیدار كرد؛ آن ملعون، ابن ملجم، بیدار بود
ولی به روی شكم دراز كشیده و خود را به خواب زده بود 
و شمشیری در زیر جامه‌اش پنهان داشت، حضرت به او فرمود:
«برخیز كه وقت نماز است و این چنین (به روی شكم) نخواب
كه خواب شیطان است؛ بر دست راست بخواب كه خواب مومنان 
است و یا به طرف چپ بخواب كه خواب حكیمان است 
و یا به پشت بخواب كه خواب پیامبران (ع) است...
قصدی در خاطر داری كه نزدیك است آسمان‌ها از سنگینی آن فرو ریزند
و اگر بخواهم می‌توانم خبر دهم كه در زیر جامه‌ات چه پنهان كرده‌ای... .»
پس به جانب محراب رفت؛ در محراب ایستاد و به نماز مشغول شد.
ابن ملجم مضطرب و نگران بود ... 
علی علیه السلام به آرامی تكبیر گفت و به ركوع رفت... 
ابن ملجم كه در كنار ستونی به كمین ایستاده بود
چون بید به خود می‌لرزید ... علی علیه السلام سر از ركوع
برداشت و به سجده رفت ... قلب كثیف ابن ملجم به شدت می‌تپید ...
علی علیه السلام سر از سجده برداشت ... ابن ملجم دوید ...
شمشیرش را بالا برد تا فرود آورد، ولی شمشیرش به سقف محراب گیر كرد. 
باز قصد فرود آوردن شمشیر را نمود، شمشیر را فرود آورد
و فرق علی علیه السلام تا سجده‌گاه شكافته شد
و فریاد علی علیه السلام، فریاد در گلو مانده علی (علیه السلام) برخاست:
«بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله، فزت و رب الكعبه.» 
و جبرییل، عزادار و مویه كنان در میان زمین و آسمان بانگ برداشت:
سوگند به خدا پایه‌های هدایت ویران شد و نشانه‌های تقوا از بین رفت 
و ریسمان محكم از هم گسست.
پسر عموی پیامبر كشته شد، جانشین برگزیده كشته شد
علی مرتضی توسط نگون بخت‌ترین انسان‌ها كشته شد.


امیرالمومنین علی ( علیه السلام ): 
خالِطوُا النّاسَ مُحالِطَةً اِن مِتُّم مَعُها بَکَوا
عَلَیکُم وَ اِن عِشتُم حَنُّوا اِلَیکُم
با مردم چنان معاشرت کنید که اگر فوت نمودید بر شما 
بگریند و اگر زنده ماندید به شما مهربانی ورزند
(نهج البلاغه،قصارالحکم10 )
زینب کنار لاله ی پرپر صبور باش
در داغ بال های کبوتر صبور باش
من می روم شبانه ، غریبانه دخترم
بر سوز این غریبی حیدر صبور باش
سالروز ضربت خوردن امام علی(ع) تسلیت باد

امشب علي ميريزد اشك باورش را
در كوفه مي گويد اذان آخرش را
روي لبش انا اليه راجعون است
در آسمان ها دوخته چشم ترش را
شهادت جانگدازغريب کوفه بر عزداران تسليت باد

می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
شهادت مظلومانه آقا امیر المومنین تسليت باد .


باز امشب عشق تنها می شود
زخم سهم فرق مولا می شود
آفتاب عشق گلگون می شود 
سینه ی سجاده پرخون می شود
پشت نخل آرزو خم می شود 
داغ حسرت سهم آدم می شود
جاده می ماند غریب و بی سوار 
ذوالفقار عدل می گیرد غبار
شهادت مولا امیر المؤمنین تسلیت باد.



این چه داغیست که جان همه را سوزانده
در دل قــــبر دل فاطــــمه را ســـوزانده
حسـن از هـیبت نامش جملی را انداخت
باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت 
شهادت مظلومانه مولي الموحدين تسليت باد 

مطالب مشابه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش