آخرین مطالب

سیزده بدر حسن ختام آئین های نوروزی

سیزده بدر حسن ختام آئین های نوروزی
قسم به خورشید، قسم به ماه، قسم به زمین، قسم به آسمان در ذره ذره های طبیعت، نشان اوست
قطره در دریا و ریشه در خاک، بانگ برداشته اند به توحید، به عشق.
جویباران، بی قرار بوی دل آویز شکوفه ها و کوهساران، دل بسته عبور و مرور ابرها؛ 
دعوتمان کرده اند به دیدن، به شنیدن؛ 
دعوتمان کرده اند که زمزمه های دوست را در حوالی سبز خویش بشنویم.
صدای زندگی می آید که خوش آمد می گوید به دل های زیباپرست.


درختان، پیامبران خاموش زمینند.
آنان به زبانی که ما نمی فهمیم، عظمت خداوند را تسبیح می گویند که
«یُسبّح لِلّه ما فی السموات و ما فی الارض...»
پرندگان در زمزمه دائم خویش، ذکر ابدی دوست را می خوانند.
رودخانه، آیینه ای ابدی که به هیچ سنگی شکسته نمی شود.
آیینه ای که هم ماهِ شبانه در آن شنا می کند و هم آفتاب، گیسو در آن می شوید.
ای کاش می توانستیم با زبان «نسیم»، با جنگل سخن بگوییم!
ای کاش می توانستیم کلمات ماهی ها را لب خوانی کنیم!
ای کاش زبان «دارکوب» را بلد بودیم، وقتی که آرزوهای درخت را نقطه چین می کند!
ای کاش همچون حضرت سلیمان علیه السلام ، زبانِ مورچگان را می فهمیدیم!
ای کاش با زبان طبیعت آشنا بودیم!
ای کاش می توانستیم رازهای طبیعت را درک کنیم!
آن وقت، از روی هیچ ساقه تردی با بی اعتنایی رد نمی شدیم،
روی حریم هیچ گلی پا نمی گذاشتیم، خلوت روشن هیچ چشمه ای را گِل آلود نمی کردیم،
هیچ پروانه ای را لای کتاب هایمان خشک نمی کردیم،
هیچ سنجاقکی را در دفترهایمان سنجاق نمی کردیم،
زندگی هیچ مورچه ای در زیر کفش هایمان له نمی شد،
هیچ کس با تیشه به میهمانی درخت نمی رفت.
هیچ کس به فکر تجزیه رنگ های رنگین کمان نبود،
هیچ کسی موش ها را در شیشه آزمایشگاه نمی انداخت،
هیچ کس آهوها را اذیت نمی کرد، هیچ کس عاج فیل ها را نمی دزدید.
هیچ کس بیهوده موهای «بید مجنون» را نمی کشید...
ای کاش همه ما با طبیعت مهربان بودیم!
ای کاش همه ما با طبیعت دوست بودیم؛ 
آن قدر صمیمی که می توانستیم بدونِ کارت دعوت،
در جشن طبیعت شرکت کنیم.




یک دشت شقایق وحشی، یک دست سبزه نورسته، هزار فرسنگ شکوفه،
محصولِ بازوانِ توانای طبیعت است.
اینک حیاتِ و حشی و ناآرام، رامِ نگاه خورشید است.
زبان چلچله ها، زبانِ گل ها، زبان خاک، همه یکی است.
چشم می چرخانم؛
دستانِ نیازمند طراوت را می بینم که برای چیدنِ گلی دراز شده.
کودکان، پا برهنه می دوند.
به شاخه ها می آویزند و آوازِ شوق سر می دهند.
و زمین می شکفد و خوشه های سبزِ طراوت را به باغ چشم ها هدیه می کند.
نسیم می وزد و بالیدن زندگی را از ژرفای خاک نظاره می کند.
و آب می خروشد و از جویِ سبزِ بهار، جاری می شود.
از بطنِ خاک، هستی می جوشد. در برگ برگِ درخت، حیات جریان دارد.
و زندگی جاری است، چون چشمه های درگذر.
آسمان، حریری است از لطافت، احساسِ شکننده ای است از باران.
و باران می بارد؛
به رنگ صبح، روی فرشی از چمن و زمین سبز می شود
و قصیده بلند آفرینش تکرار می شود.
بویِ تازه باران، بی هیچ وقفه ای می پیچد و جویبار، بی هیچ واهمه ای می جوشد.
در هیچ روزی از سال، زندگی، هستی اش را چنین صادقانه وقف زمین نکرده
و هیچ یک از روزهای سال، به این زیبایی و طراوت نبوده است.
دستِ خیس باران، هنوز بر شانه های سبز زمین است. 
خاک، پر از زندگی است. 
جوانه های مکرّر تکامل از تنِ زمین روییده. 
خواب، چشمانم را پر کرده است.
از این همه شکستن بی درنگ سکوت، از این همه طراوت باید بگویم
و بنویسم که خدا در تمام این لحظه ها جاری است.
اکرم کامرانی اقدام


«ايمان بياوريم به آغاز فصل سبز» 
از زرد بى ترانه ى اكنون سفر كنيم
باور كنيم باور فرداى عشق را 
درباوردوباره ى اين شاخه هاى خشك 
خنياگر قبيله ى باران، بيا! بيا! 
پر كرده ايم دفتر احساس خويش را 
در انتظار ديدنت اى گل نشسته ايم
ما در كنار پنجره ى باز فصل سبز
تا بشكفدشكوفه هاى اعجاز فصل سبز 
تا درك شاعرانه ى آغاز فصل سبز 
در بيت،بيت شعر غزلساز فصل سبز 
بيدار شو صميميت راز فصل سبز! 
همراه چون تو مى طلبد سازفصل سبز
از واژه هاى ناب هم آواز فصل سبز 
مادر كنار پنجره ى باز فصل سبز
ما در كنار پنجره ى باز فصل سبز 


تمام این دشت ها مال توست که یک روز تمام را در آن بگردی و با آن زندگی کنی؛ 
یک روز خارج از آن هیاهو، بگذار لحظه ای به خاطر بیاوری که تو هم عضوی
از این پهنه طبیعتی و تمام دشت ها و دریاها مال توست.
بگذار تا بفهمی که خود را حبس کرده ای و بفهمی بدون آن همه لوازم آسایش،
چه آرامشی در این دشت خوابیده است و دویدن در میان این دشت چه حس کودکانه ای دارد!
پا گذاشتن بر خاکی بدون سنگ فرش، دست زدن در آب جاری رودخانه ها،
دیدن پرواز پرنده ای در آسمان واقعاً آبی، حس زندگی است. 
بگذار یک روز را در دسترس نباشی!
باید دیده ها را در چشمه سار وحی شست و طبیعت را با نگاه تقدیس نگریست
که مأوای اشرف کائنات است!
باید پاک بودن را تجربه کرد و چون آب، بی آلایش بود و چون کوه، استوار! 
باید جاری بود چون رود و بی کران بود چون دریا! 
باید به آفتاب اقتدا کرد و به همه یکسان تابید!
باید چون ابر، کریم بود و چون رعد، با هیبت!
باید در کنج غروب، زانوی «الامان» بغل گرفت و «العجل» سر داد! 
باید با چشمانی بارانی، به بدرقه شب رفت و «العفو» خواند!
باید گل واژه ای شد در یک صبح و بر کرانه شفق، تکبیر سر داد
تا بیاید آن که همه در انتظارش لحظه ها را می شمارند.


طبیعت با شکوه و نشان قدرت بی پایانِ خداوندگاری سایه مِهر و نوازش خود را
بالای سرمان گسترده، و در زیر پایمان، چونان مَهدِ آرامش و آسایش نشسته 
و گویا عهدی ناگُسستنی با ما بسته است. 
دریاهای گاه آرام و گاه نا آرام، کوه های سر به فلک کشیده،
آفتابِ عالَم آرا، ماه و ستارگان شورانگیز و آسمان، 
این آبیِ آرام بلند که چون پرنیان، افق تا افق دامن گشوده
و در هر چین دامانش، هزاران پولَک نقره ای جلوه گری می کند،
ما را به مِهر می پذیرند، .
کاش یاد بگیریم مهر طبیعت را به مهر پاسخ دهیم 
مهربانی با طبیعت ؛ مهربانی با زندگی ست 

یار و همسر نگرفتــــــم که گـــــــــــرو بود سرم
تــــو شدی مادر و من با همه پیری پســـــــرم
تو جگـــــرگوشه هم از شیر بریدی و هنـــــــوز
من بیچـــــــاره همان عاشق خونیــن جگــــرم
خون دل می خورم و چشــــــم نظربازم جـــام
جرمم این است که صاحبــــدل و صاحب نظـرم
من که با عشق نرانــــــدم به جوانـی هوسی
هوس عشق و جوانـــی ست به پیــرانه سرم
پدرت گوهــــــــــر خود تا به زر و سیم فــروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پـــــــدرم
عشـــق و آزادگــی و حسن و جوانــی و هنـــر
عجبــا هیچ نیرزیـــــــــــــــد که بی سیم و زرم
هنــــــــــــرم کاش گره بند زر و سیمـــــــم بود
که ببــــــــــــــازار تو کـــــــــاری نگشود از هنرم
سیـــــــزده را همه عالم بدر امروز از شهـــر
من خود آن سیزدهـــــــم کز همه عالم بـدرم
تا بدیـــــــــوار و درش تازه کنم عهـد قــــــــدیم
گاهـــــــــی از کوچه معشوقه خود می گــذرم
تو از آن دگـــــــــــــری، رو که مـــــرا یاد تو بس
خود تو دانـــــــــی که من از کان جهانی دگرم
از شکــــــــــــار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیــــــــــرم و جوی شغــــــالان نبود آبخـــورم
خون دل مـــــــوج زند در جگــــــرم چون یاقوت
شهــــریــــــارا چکنم لعلــــم و والا گهـــــرم


ومن گره خواهم زد 
چشم ها را با خورشید 
دل ها را با محبت 
غصه ها را با باد 
حسرت ها را با آب 
وسبزه عمر را با شادی
روزگارتان چون طبیعت سبز و پر طراوات باد 

امیدوارم با جمع کردن هفت سین نوروزی
قرآنش نگهدارتان، آینه اش روشنایی زندگیتان
سکه اش برکت عمرتان،سبزیش طراوت و شادابی دلتان
ماهی اش شوق ادامه زندگیتان را به شما هدیه دهد
سیزده بدر مبارک . . .


گره 13 از زندگيت بازشود، نغمه عشق به آهنگ دلت سازشود، سوسن و سنبل و مريم همه تقديم شما، اين بهار و صد بهارت با گل آغاز شود.
 سیزدتون مبارک!

گل، هویت بهار است. و بهار آیینه ی قیامت. در این آیینه خود را تماشا کنیم . . .
سیزده بدرتون مبارک


ساقی گل و سبزه بس طربناک شده ست 
دریاب که هفته‌ی دگر خاک شده ست
می نوش و گلی بچین که تا در نگری 
گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست
با آرزوی روزی شاد در کنار طبیعت سبز برای همه دوستان

وبلاگ سلام بهورز salambehvarz.rozblog.com 

لینک ارسال مطالب و دیگر فایلها به کانال رسمی سلام بهورزtelegram.me/jabervasileh 

به کانال رسمی سلام بهورز بپیوندیدtelegram.me/salambehvarz

 

مطالب مشابه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش