آخرین مطالب

▓ 彡♥♥♥ انسیّةحوراء ♥♥♥彡 ▓ ویژه نامه شهادت جانسوزحضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام

▓ 彡♥♥♥ انسیّةحوراء ♥♥♥彡 ▓ ویژه نامه شهادت جانسوزحضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام

بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله نور دل دوستان است و آیینه ی جان عارفان،
بسم الله چراغ سینه ی موحدان است و آسایش دل مقربان
امشب از حسرت رویت دگر آرامم نیست 
دلم آرام نگیرد که دلارامم نیست
گردش باغ نخواهم نروم طرف چمن 
روی گلزار نجویم که گل اندامم نیست
سلام ما بر نمونه ی بارز تقوا و فضیلت، نشانه ی کامل حقیقت
افتخار دنیای تشیع و انسانیت، ستاره ی درخشان 
ملک و مملکت، شمع دل افروز طالبان سعادت و نمونه ی
بارز صیانت، حضرت صدیقه ی کبری، فاطمه ی زهرا ( س ) 
و سلام بر شما عزاداران آن بانوی همام.
بدینوسیله عرض تسلیت داریم به مناسبت ایام فاطمیه به محضر شما کاربران سایت 
و عاشقان زهرای مرضیه و رهروان شیفته ی حوریه ی انسیه.
با امید به اینکه رهرو راه آن طاهره ی مطهره باشیم.


هیچ کس، تو را نشکست
حتی پهلویت را!
نامِ زیبایت هست...
و من ـ امّا ـ هرچند شکستم، هنوز پهلویت هستم.
چرا بی‏نشانت می‏خوانند شاعران؟! 
این‏ها ـ همه ـ نشانه‏های توست، اما تو مثل این‏ها نیستی!
من شاعر نیستم.
فقط می‏دانم نامت که می‏آید، چشم‏هایت
شمعی در دلم می‏افروزند و به داغت می‏سوزند.
هیچ‏کس، تو را نشکست. و دلم می‏گوید: 
«فاطمه، فاطمه است»!


قرآن را بوسیدم، گلبرگ‏های یاس
از لابه ‏لای ورق‏ ها فرو ریخت.
یاس‏ها چقدر شبیه تواند،فاطمه!
ای گم ‏گشته بقیع! 
کدام گم‏شده به تو پناه آورد و پیدایش نکردی؟!
ای بهشت گم‏شده پهلو شکسته، کدام شکسته! 
از تو التیام جست و مرهم نگذاشتی؟!
تو، آن‏سوی خودت بودی و همیشه بهترین را برای دیگران
می‏خواستی واین است شیوه عشق، که از پدر به تو رسیده بود.
بانوی مهربانی و آیینه ‏ها، 
سلام!... 
اما چه زود وقت خداحافظی رسید.

غروب خورشید جوان
غروب، بر گستره خانه‏ های ناهموار مدینه، سایه می‏ افکند؛ 
غروبی سیاه ‏تر و وحشت انگیزتر از پیش، غروبی که رنگ غربت داشت.
داغی که بر سینه تاریخ، حک شد و خورشیدی که تلألو 
خویش را از خفتگان تاریکی برچید.
کسی که دریای وجود خویش را بستر پاکیزگی خلایق کرده بود
و خیره در چشمش،آفتاب به نظاره می‏نشست، راه سفری دور در پیش گرفت.
با هر طلوعش، دنیا از شانه‏ های دردآشنایش سرازیر می‏شد 
و آسمان به زیر گام ‏هایش جا گرفت.
عفت، گوشه‏ نشین مکتب بانویی بود که حتی از نابینا، روی می‏گرفت.
آری! او که در شأنش چنین سروده‏ اند: «چون نور بود؛
آن‏سان که برای دیدنش، چشم لازم نیست؛ از این‏ رو بود 
که از نابینا هم روی گرفت».
علی خالقی

ما دوستداران و عاشقان تو، ای فاطمه، ای گوهر درخشان هستی،
ای اسوه ایمان و معرفت ای الگوی عفاف و تقوا،
با اشک هامان که زلال ترین گواه عشق ماست، 
با تو پیمان می بندیم که چشم از آسمان نورانی ایمان بر نداریم؛ 
عفاف را از تو بیاموزیم؛ پرهیزگاری و بی رغبتی به دنیا
را در آینه منش تو ببینیم؛ و دفاع از ولایت را از
تو که دمی از پای ننشستی فرا گیریم.
امروز ما جوانان با اشک هایمان با تو پیمان می بندیم ـ 
ای گل سرسبد جوانی ها؛ ای جوهره خلقت؛ 
ای بوی خوش بهشت ـ که دوستدار تو باشیم و به نادانی دلت
را نیازاریم و به غفلتمان آزرده خاطرت نکنیم.
شهادت مظلومانه بی بی دوعالم به آقا صاحب الزمان (عج) 
و همه دوستداران اهل بیت(ع) تسلیت باد.


ببین مـی تـوانـی بـمــانی ، بمان!
عزیزم! تـو خیلی جوانی ، بمان!
تو هم مثل من نیمه جانی ، بمان!
زمینگیر من!، آسمانی! ، بمان!
اگر می شود ، می توانی ، بمان!
اگر راه دارد بمانی ، بمان!
چه شد باعلی همسفر ماندنت؟!
چه شد ماجرای سپر ماندنت؟!
چه شد پای حرف پدر ماندنت
پس از قصه ی پشت در ماندنت
ندارد علی همزبانی ، بمان
پس از تو چه آبی چه نانی؟! ، بمان!
ببین می توانی بمانی ، بمان!
عزیزم تو خیلی جوانی ، بمان
برای علی بی تو بد می شود
بدون تو غم بی عدد می شود
مرو که غرورم لگد می شود
و این سقف سنگ لحد می شود
تو باید غمم را بدانی ، بمان!
اگر راه دارد بمانی ، بمان!
چرا اشک را آبرو می کنی؟!
چرا چادرت را رفو می کنی؟!
چرا استخوان در گلو می کنی؟!
چرا مرگ را آرزو می کنی؟!
چه کم دارد این زندگانی ، بمان!
اگر می شود می توانی ، بمان!


آه! فاطمه جان! سوز، مانند مار زخم خورده‌ای در من می‌پیچد و
با آتش، بغض در جانم می‌ دود و وجودم را شعله‌‌ور می‌سازد. 
آن زمان که کودکانت در گوشة خانه، پناه گرفته و می‌ گریستند
آن‌قدر معصومانهکه مظلومیت و معصومیت از خود شرم می‌ کردند.
غم، آن‌چنان برخانه علی چنبره زده است که
گویی بهتر از این‌جا پیدا کرده است،آخر چرا؟!
در، از روی زهرا شرمگین است چرا که دیگر از او جانی
برای عذرخواهی باقی بایقی مانده تا خاکستری بر زخم زهرا شود.
شعله‌های آتش نمی‌ دانند که چگونه از جلوی خانة علی فرار کنند و
سرگردان و گریزان راه به سوی آسمان پیش می‌گیرند و از پشیمانی 
و سرنوشت شومی که برای آن‌ها رقم خورد چهره‌سیاه می‌ کنند.
و اما آب، آبی که برای غسل، قرار داده‌اند، بیچاره نمی‌ داند که
بر کجا بریزد و سرگردان،انگشت حیرت بر دهان گرفته است.
آیا بر آتش دل کودکان ریزد؟ 
آیا برتن پاک و معصوم تو آرام و صبور فرود آید؟ 
آه! ای جان، چقدر سنگدلی که هنوز در بدن مانده‌ای، طاقت را ببین 
که چگونه سرگردان و حیران سر به بیابان گذاشته است و دوان دوان 
از میان زخم‌های علی راه بازمی‌ کند و پا به گریز می‌ گذارد؟!
آه از غربت بی‌ انتهای علی،
آه که چقدر علی مظلوم و تنها مانده است...


در کوچه باد می‌آید، این ابتدای ویرانی است...».
خبری در راه است؛
خبری عظیم و واقعه‌ای هولناک. بادی که می‌وزد، 
آبستن عزای بزرگی است که خواهد رسید.
بادی که در کوچه سرگردان است
به زودی به توفان بدل خواهد شد؛
توفانی که تنها خانه تو را به لرزه درمی‌آورد، 
توفانی که تنها قصد ویرانی کلبه عشق را دارد؛ 
کلبه حقیقت، کلبه وحی و توحید.
کاش پنجره‌ها از این توفان نلرزند! 
کاش در خانه را به روی این زلزله ناگهان باز نکنى!
کاش پشت در نایستى! 
کاش آشیانه‌ات را شعله‌های کینه در کام نگیرند!


علی علیه السلام به مزار بی نشانت خیره مانده و عالم به علی علیه السلام .
تو از شرقی ترین زاویه عرش، به تماشای زمین نیم مرده نشسته ای.
چشم از این تماشای پرشکوه، آنی و کمتر از آنی برندار که بی رونق نگاه سبزت،
زمین دوامی نخواهد داشت.
علی علیه السلام به خانه برمی گردد؛ 
با غربتی که هیچ کس جز تو، ارتفاعش را درک نکرد.
ذوالفقار را در نیام فرو می برد و خود به نیام خانه برمی گردد،
اما به راستی، کدام خانه؟!
مگر علی علیه السلام بی فاطمه علیهاالسلام خانه دارد؟!
این سؤالی است که آفرینش از پاسخ به آن ناتوان است!


پس از تو غمگین نباید بود.
اکنون که تو رفته ای، تمام دردهایت به پایان رسیده اند. 
اینک در جوار پیامبر خاتم نشسته ای و بی شک، 
غصه هایت را سر بر دامان او از یاد می بری.
امّا اندوه من از بی تو ماندن است...، از تنها شدنِ حقیقت 
بر روی این خاک پرفریب...، از درد دل های تلنباری که
پس از تو تنها قلب پرسکوت چاه، یارای شنیدنش را خواهد داشت.
تو را پنهان از چشم های بخیل روزگار به خاک سپردم تا حسرت
دیدار مزارت تا قیامت، دل های گنه کارشان را به آتش بکشد.
تو را که ناموس حق بوده ای، دور از دست ها و چشم های 
نامحرم زمین دفن کردم.
بگذار همه تا ابد بدانند دختر معصوم رسول خدا چنان از امت 
خویش در ستم بود که نخواست هیچ کس نشان مزارش را بداند.
بگذار این بی نشانی، به نشانه اعتراضی ابدی در دل تاریخ 
جاودانه شود.اینک من برای روزهای بعد از این غمگینم؛
روزهایی که باید بی تو نفس کشید و سکوت کرد و خون دل خورد. 
من برای این دنیای ستم کار و در غفلت غمگینم که از 
این پس قرار است نشانه های خداوند را بر روی زمین
یک به یک بیازارند و بر گمراهی خویش بیفزایند. 
از این پس اندوه من ابدی است؛ تا آن زمان که به تو بپیوندم. 
شانه ای که پس از تابوت تو خسته و غمگین به خانه بازمی گردد
هیچ آرزویی جز ندیدن دنیا ندارد.
دیگر دنیا با تمام فراخی اش برای من تنگ است؛ وقتی تو را 
در هیچ جای زمین نمی توان سراغ گرفت.
دیگر هیچ کس انگار در دنیا نیست؛ وقتی بین ازدحام مردم
بانوی بهشتی من حضور ندارد.
آه بانو! این کلبه محقر با تو فردوس برین بود برای من...،
برای من و فرزندانی که دیگر طاقت نگاه های سوگوارشان را ندارم.
وقتی که تو بودی، سفره خالی و بی رونقمان گوارا بود؛
آنچنان که گویا مائده های آسمانی برایمان پهن بود و گرسنگی 
را کنار این سفره بی نان، با شمیم بهشتی تو از یاد می بردیم.
بانو! هنوز زمین نیازمندت بود. هنوز گرسنگان مشتاقند که 
در خانه تو را بکوبند و تو افطار فقیرانه خود و خانواده ات
را انفاق کنی و با لب های روزه دار، از خداوند بشنوی که: 
«وَیُطْعِمُونَ الطّعَامَ عَلَی حُبّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً».


نمی دانم کجایی، اما هر روز برایت گل می‏چینم.
اگر بودی، مردانگی‏ها، بوی تعفن نمی‏گرفت و دست‏های سیاه تفرقه، 
کشورهای مسلمان‏نشین را نمی‏بلعید. 
ما در تنهایی خویش، غرق می‏شویم و آوازهای ابوجهل‏ها را صیقل می‏دهیم. 
ما از تو دور افتادیم.
هنوز بوی در نیم‏سوخته را از کوچه‏های تنگ مدینه می‏شنویم؛ 
از پشت صفحات غبارگرفته تاریخ.
هنوز کلمات و آیین‏های زندگی تو زنده‏اند. 
اگر سیره تو فراگیر شود، دوباره عطر امامت، 
مشام روزهای تنها مانده ما را خواهد آکند.
کاش به ما یادآوری می‏کردی شیوه پیروان حقیقی را! 
کاش ما از این خواب زمستانی برخیزیم!
عباس محمدی


گریه نکن زهرا، علی طاقت ندارد
چون کوثر است این اشک ها قیمت ندارد
مثل تو را از دست دادن فاطمه جان
اصلا تو جای من بگو حسرت ندارد؟
اصلا برایم از تو دل کندن محال است
این حرفها کاری که با قسمت ندارد
آرام می گویم که طفلانت نفهمند
بعد از تو دیگر شوهرت عزت ندارد
باور کن از آن شب که درد آمد سراغت
دیگر علی هم یک شب راحت ندارد
کمتر بخوابان روی شانه زینبت را
این روزها که بازویت قوت ندارد
رخصت بده جبران کنم کم بودنم را
حیدر برای چند شب فرصت ندارد؟
برخیز بانویم تنورت رو به راه است
فضه به نان پختن هنوز عادت ندارد
ای کاش می مردم نمی دیدم عزیزم
دیگر جوانم آن قد و قامت ندارد
پیش علی سیلی زدند و پشت سر هم
گفتند گویا شوهرش غیرت ندارد
بستند دستان خدا را بین کوچه
گفتند راهی هم به جز بیعت ندارد
من فکر می کردم که بین شعله، آتش
کاری به کار چادر عترت ندارد
گفتم به خود آن روز این نامرد حتما
کاری به کار بانوی عصمت ندارد...
ای بشکند دستی که سیلی زد به رویت
گریه نکن زهرا، علی طاقت ندارد
شاعر : وحید محمدی


شعله خیزد از دری
افتاده زمین مادری
پی یاری او العجل
یابن الحسن العسکری
از آسیب و بیداد خزان
نیلوفر گشته یاس خدا
قطره قطره هر برگ چمن
ریزد از دیده اشک عزا
بنشسته کنجی چه غمین
زانو در بر شیر خدا
هردم گوید با دیده ی تر
یارم را ده یارب تو شفا
با سوز دل دیگری
آن صف شکن خیبری
خواهد ز خدا یاوری
یابن الحسن العسکری


و ما الدهـرُ و الأیّامُ إلّا کـما تری--------------رزیّةُ مــالٍ أو فــراقُ حـبیبِ
و إنّ امرءً قد جرَّبَ الدهر لم یَخف-------------تقلِّــب حالــیهِ لغیــر لبـیـبِ
روزگار و روزها نیست مگر آن چنانی که می بینی، یا مصیبت مال است، یا مفارقت و جدائی دوست.
مردی که تجربه کرده است این روزگار را ترسی ندارد تغییر کردن این دو حالت برا غیر عاقل...
حـبـیـبٌ لـیـس یعـدلـهُ حـبیب--------------و ما لسواهُ فی قلبی نصیب
حبیبٌ غاب عن عینی و جسمی------------و عن قـلبی حبیبـی لایغـیبُ
حبیب من چنان دوستی است که در شایستگی هیچ دوستی همتای او نیست و برای غیر او در دل من هیچ بهره ای نیست.
حبیب من از چشم و جسم من پنهان شده، امّا از دلمن، حبیب من پنهان نمی شود و نخواهد شد.
خطاب به فاطمه سلام الله علیها بعد از وفات:
مالی وقفتُ علی القبورِ مُسلِّماً-------------قبرَ الحـبیبِ فلم یَرُدَّ جوابی
أحـبیبُ مالـکَ لاتــردّ جـوابـنا-----------------أنسیتَ بعـدی خُـلَّةَ الأحبابِ
چیست برای من که توقف کرده ام بر کنار قبرها، در حالتی که بر قبر حبیبم سلام می کنم و او جواب مرا نمی گوید.
ای حبیب تو را چه می شود که جواب مارا نمی گویی؟ آیا فراموش کرده ای پس از من دوستی با دوستان را؟
جواب آن حضرت از طرف حضرت فاطمه سلام الله علیها:
قال الحبیبُ فکیف لی بجوابکم--------------و أنـا رهـین جـنـادلٍ و تـرابِ
أَکَلَ التراب محاسنی فَنَسِیتُکُم--------------و حَجِبتُ عن أهلی و عن أترابی
دوست می گوید چگونه برای من میسّر است جواب شما را بگویم و حال آنکه در گرو سنگریزه ها و خاک می باشم؟
خاک نیکی های مرا خورده، پس فراموش کردم شما راو از چشم های کسان و اولاد خود مستور و نا پیدا شدم.
فعلیکمُ منّی السلام تقطَّعَت------------عنّی و عنـکـم خَـلَّةَ الأحـبابِ
پس بر شما باد سلام (یعنی با شما وداع می کنم). بریده شد از میان من و از شما، دوستی با دوستان.
مرثیه کنار قبر فاطمه سلام الله علیها:
نفسی علی زفراتها محبوسةٌ------------یا لـیتها خـرجـت مـع الزَّفَـراتِ
لا خیرَ بعدکِ فی الحیاةِ و إنّما------------أبکی مخافةَ تـطـولَ حـیاتی
جان من با ناله هایم در سینه ام حبس شده. ایکاش جانم با ناله هایم از سینه ام خارج میشد!
ای فاطمه، پس از او خیری در زندگی در دنیا نیست. گریه می کنم من از ترس اینکه زندگی من در دنیا طولانی شود.


حضرت فاطمه(س)می‌فرمایند:
خداوند، رسیدگی به خویشان را برای طول عمر
و باعث فزونی در خویشان قرار داد.
(بحارالانوار/۲۹/۲۲۳)


اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةَ الزهرا(س)
فاطمیه ماه خون ماه غم است
فاطمیه یک محرم ماتم است
فاطمیه چشم گل پر شبنم است
فاطمیه عمر گل ها هم کم است
فاطمیه دیده مهدی تر است
اشک ریزان در عزای مادر است 
ایام شهادت و سوگواری بانوی عاطفه ها تسلیت باد


زهرا اگر نبود نبی کوثری نداشت
کوثر اگر نبود علی یاوری نداشت
آن خلقت یگانه که ریحانة النبی است
نوری بود که غیر علی همسری نداشت
ای یاوری که منطقم مادری بیا
مادر بجز ترنم تو یاوری نداشت
شهادت یاس نیلی حیدر کرار تسلیت باد 


اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةَ الزهرا(س)
من با که گویم این که بهارم خزان شده 
ماهم به خاک تیره غربت نهان شده 
بانوی بی نشان که به هرسو نشان ز اوست 
رفت از برم به قامت همچون کمان شده
شهادت مظلومانه همسر ولایت تسلیت باد


آتش زدن به خانه مولا بهانه بود
مقصود خصم، کشتن بانوی خانه بود
با آن همه سفارش پیغمبر خدا
پاداش دوستی علی تازیانه بود
آنشب قوی ترین سند غربت علی
تشییع مخفیانه و دفن شبانه بود
شهادت مظلومانه یاس نبی تسلیت باد

مطالب مشابه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش